وبلاگ کتابخانه عمومی شهید عاشوری زاده خلخال

این وبلاگ برای معرفی کتابخانه عمومی شهید عاشوری زاده شهرستان خلخال و اطلاع رسانی در فعالیتهای آن می باشد.

۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۰
دی

ملت عشق


 

مشخصات کتاب

  • کتاب ملت عشق
  • نویسنده: الیف شافاک
  • مترجم: ارسلان فصیحی
  • انتشارات: ققنوس
  • تعداد صفحات: ۵۱۱
  • قیمت چاپ نوزدهم: ۳۳۰۰۰ تومان

آدرس دیویی کتاب در کتابخانه شهید عاشوری زاده  :   م173ش 3533/  894



کتاب ملت عشق در ترکیه بیش از ۵۰۰ بار به چاپ رسیده و توانسته است عنوان پرفروش‌ترین کتاب تاریخ ترکیه را به دست آورد. این کتاب در ایران هم با استقبال بسیار خوبی مواجه شده و تا به حال بیشتر از ۵۰ بار تجدید چاپ شده و توانسته است طرفداران زیادی پیدا کند. البته واکنش‌ها نسبت به این رمان بسیار متفاوت است. برخی ملت عشق را بهترین رمانی می‌دانند که تا به حال خوانده‌اند و برخی آن را صرفا یک کتاب معمولی و یا حتی سطح پایین می‌دانند. در ادامه به معرفی و خلاصه کتاب ملت عشق می‌پردازیم.

الیف شافاک نویسنده این کتاب  در سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. دوران کودکی و جوانی‌اش در آنکارا، مادرید، عمان، کلن، استانبول، بوستون، میشیگان و آریزونا گذشت. فارغ‌التحصیل رشته روابط بین‌الملل از دانشگاه فنی خاورمیانه (آنکارا) است. دوره کارشناسی ارشد را نیز در همان دانشگاه در رشته مطالعات زنان و دوره دکتری را در رشته علوم سیاسی به پایان رساند.

خلاصه داستان کتاب ملت عشق

این کتاب دو داستان را شامل می‌شود که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب گنجانده شده است. دو رمان که موازی هم جلو می‌رود. و به گونه‌ای به همدیگر ارتباط دارند. یکی از این داستان‌ها در سال ۲۰۰۸ در امریکا و دیگری در قرن هفتم در قونیه اتفاق می‌افتد.

داستان اول کتاب مربوط به اللا روبینشتاین است که در بوستونِ آمریکا زندگی می‌کند. اللا یک همسر و مادر است که همه زندگی خود را صرف خانواده و رابطه زناشویی کرده است. با اینکه همسر اللادیوید دندانپزشک مشهوری بود و معیشت آن‌ها در یک سطح ایده‌آل قرار داشت اما عشق و صمیمتی در میان آن‌ها نبود. اللا این موضوع را پذیرفته بود و همه اولویت‌های خود را تغییر داده بود و فقط به فکر بچه‌هایش بود. اما با این حال رابطه اللا با خانواده‌اش هم چندان خوب نبود و رابطه زناشویی‌اش در خطر بود. طبق تشبیه کتاب، اللا شبیه یک برکه بود، یک برکه راکد. در اینجا اولین جملات کتاب می‌تواند جالب توجه باشد.

در این میان اللا بنا به دلایل مختلف کاری تحت عنوان یک ویراستار پیدا می‌کند. او می‌بایست رمانی را که به او داده شده بخواند و در مورد آن گزارشی تهیه کند. رمانی که زندگی او را برای همیشه تغییر خواهد داد. رمانی که به اللا می‌دهند، رمان ملت عشق است. در ابتدای رمانی که به اللا داده شده است شعری از دفتر دوم مثنوی معنوی آمده است که تاثیر عمیقی دارد:

ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را

موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دین‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

داستان دوم رمان، ماجرای همین رمانی است که به اللا داده می‌شود، یعنی داستان کتاب ملت عشق. ملت عشق در واقع رمانی در مورد عشق مولانا و شمس تبریزی است که در قرن هفتم اتفاق می‌افتد. رمان ملت عشق در ۴ بخش نوشته شده است:

  1. خاک پدیده‌های عمیق، آرام و جامد زندگی
  2. آب پدیده‌های سیال و جاری و متغییر زندگی
  3. باد پدیده‌های ترک‌کننده و کوچنده زندگی
  4. آتش پدیده‌های سوزاننده، ویران‌کننده و نابودکننده زندگی

همان‌طور که احتمالا می‌دانید، داستانی که در قرن هفتم روایت می‌شود داستان وارد شدن شمس تبریزی به زندگی مولانا است. کسی که زندگی مولانا را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد و دنیای جدیدی پیش روی او باز می‌کند.

داستان کتاب به همین شکل بین زندگی اللا و اتفاقات قرن هفتم در جریان است. در این بین اللا تحت تاثیر ملت عشق قرار می‌گیرد و تصمیم می‌گیرد با نویسنده رمان ملت عشق یعنی عزیز ز. زاهارا از طریق ایمیل ارتباط برقرار کند و...

  • داریوش حسین پور
۲۹
دی

مسابقه بزرگ کتابخوانی «چهلمین بهار»


اداره کتابخانه های عمومی شهرستان خلخال یک دوره مسابقه کتابخوانی را به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می کند.

نحوه اجرای مسابقه:

سوالهای مسابقه از سه کتاب زیر طرح گردیده است:


متقاضیان شرکت در مسابقه میتوانند کتابها را از لینک زیر دانلود نموده و  مطالعه کرده و جهت دریافت  سوالات مسابقه به نزدیک ترین کتابخانه مراجعه یا از لینک زیر استفاده نمایند. 

به نفرات اول و دوم در هر رده سنی لوح تقدیر و کارت هدیه (یک میلیون ریالی ) اهدا می گردد.

ضمنا مهلت شرکت در مسابقه و تحویل سوالات و پاسخ نامه پایان بهمن ماه می باشد.


دانلود کتابها و سوالات مسابقه :

جهت دانلود روی لینک راست کلیک کرده و گزینه "...Save Link As"  را انتخاب نمایید


دانلود کتاب در طلوع آزادی

 دانلود کتاب انقلاب اسلامی ایران


دانلود کتاب ایران بین دو انقلاب


دانلود سوالات :

دانلود سوالات از  کتاب در طلوع آزادی

 دانلود سوالات از  کتاب انقلاب اسلامی ایران

دانلود سوالات از  کتاب ایران بین دو انقلاب



  • داریوش حسین پور
۱۶
دی

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده :
خدیجه قاسمی
نشر :
روزگار

 

"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای سیاسی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

  • داریوش حسین پور
۱۵
دی

کتاب‌های طرح کتاب‌خوان دی ماه ۱۳۹۷ معرفی شد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، طرح کتاب‌خوان دی ماه با ارائه کتاب‌های «امیر کبیر» نوشته فرهاد حسن‌زاده، «پَر» نوشته چائو وِن شوان، «حماسه ۹ دی» با گردآوری سعید صلح‌میرزایی و «عصر طلایی دایناسورها» از عرفان خسری معرفی شد.


  • داریوش حسین پور